هستی مامان
هستی مامان این اولین پست توی سال 94 هستش. نمی دونم چند وقته واست ننوشتم... دیگه حسابش از دستم دررفته. گرفتاری و فکر و خیال آدمو از زندگی غافل می کنه . این روزها که به این شکل میگذره اسمش "عمر" هستش. خداوند قراره که ازمون بپرسه که اونو چجوری گذروندیم و در چه راهی صرف کردیم... نمیدونم اونموقع باید چی جوابشو بدم ؟؟ بگم سر "هیچ" عمرم رو گذروندم؟؟ البته از نعمتهایی مث شما دختر گلم و زندگی که خداوند عنایت کرده نباید غافل بود ولی حقیقت اینه که خیلی روزمرگ شدیم.... درواقع امروز اولین پیک نیک 94 رقم خورد. با دایی مجتبی اینا و خاله مریم به روستای شهرستانک توی جاده چالوس رفته بودیم . هوا بسیار دلپذیر و یکی از روزهای بهشت...
نویسنده :
مامانی
0:18